امروز به معنای واقعی تنها بودن رو حس کردم.
شاید خدا از من تنها نبودن رو گرفته تا شاید یه چیز دیگه بده نمیدونم.
شایدم همش توهمه و چیزی جز تنهایی گیرم نمیاد.
حتی دیگه جدیدا دکترهم باید تنهایی برم.
اصلا بهتره کلا یه زندگی جدید رو شروع کنم و چیزی به معنای یار و همراه و اینا رو تو زندگی جدید راه ندم.
اصلا دیگه دلم نمیخواد تنها نباشم همینه که هست، تنهای تنها.
قبوله من دیگه کلا در هر زمینه ای تنهایی کار میکنم.
تنهایی.
درباره این سایت