یه حسی به من میگه در آینده انشاءالله حسرت گذشته ام رو نمی خورم که چرا اینو نکردم اونو نکردم، البته به شرط تلاش؛ اگر الان تلاش کنم بعدا شرمنده خودم نمیشم، اگر هم تا الان در گذشته کاری انجام دادم نباید دیگه اون رو انجام بدم و در آینده به فکر جبران باشم، اینطوری شاید بعدا پشیمون نشم.
زندگی داره کم کم منو به سمتی میبره که دیگه کم کم همۀ همۀ کارهام رو خودم باید انجام بدم، و به پدر و مادر متکی نباشم اون ها زحمتشون رو کشیدن و دارن میکشن اما احساس میکنم دیگه دارم واسشون زحمت زیادی ایجاد میکنم، هم سنشون دیگه میانسالی رو رد کرده و منهم کارهام زیاد شده و سرعت بیشتری پیدا کرده.
اصلا دلم نمیخواست تو سن الان من این اتفاق بیفته و سنشون بره بالا ولی انگار این زندگی اینجوری داره رقم میزنه و دیگه نباید منتظر پدر و مادر باشم.
باید کارهایی از خانواده که مربوط به منه رو دیگه تنهایی و مستقل انجام بده مثلا لباس هام رو جدا گونه و سریع تر از بقیه بشورم یا هرکار شخصی دیگه / اینجوری زحمت اوناهم کم میشه / باید یکاری کنم که بیشتر احساس راحتی کنن و منم معطلشون نشم / از اون گذشته به کارهای خونه هم علاقه پیدا کردم البته به شرط حوصله :)
چه عجیب سرم شلوغ شد فکر میکردم قراره فقط درس بخونم و بقیه کارام توسط خانواده انجام میشه ولی انگار نه باید بیشتر کار کنم.
درباره این سایت